«دلم هوای گریه دارد»
آن روزها من فقط یک دختر بچه بودم که تو را به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعههایت و آب خوردن از سقاخانهاتْ با کاسههای طلاییاش، دوست میداشتم.
آنچه از تو در خاطر کودکانهام مانده بود، نوازش پرهای رنگی خادمانت بر روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو میکرد.
پدر مرا بر روی شانههایش سوار میکرد تا در میان خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانیات میچرخیدند، دستم به پنجرههای ضریحت برسد و بتوانم آن را ببوسم. بعد، پدر گوشهای مینشست و زیارتنامه میخواند و من بر روی سنگهای مرمر صحن آیینهات، لیلیکنان بازی میکردم.
یکبار ضمن بازگشت از زیارت، در حالی که پدر کفشهایم را از کفشداری میگرفت، دستم از میان دست پدر رها شد و جمعیت مرا با خودش برد. هر چه چشم چرخاندم، پدر را ندیدم.
پای برهنه در حیاط شروع به دویدن کردم؛ آنقدر سراسیمه که کبوترها و یا کریمهایت را که روی زمین مشغول گندم خوردن بودند، ترساندم و یک دفعه یک دسته کبوتر به هوا پرید! چند بار پدر را صدا زدم، اما وقتی جوابی نشنیدم، کم کم فریادهایم به بغض تبدیل شد و گریهام گرفت.
ازا ین که گم شده بودم، خیلی ترسیدم؛ با خودم گفتم شاید چون دختر بدی شدهام پدر مرا از یاد برده است.
از خیال اینکه مرا رها کرده باشند و به حال خود گذاشته باشند گریهام بیشتتر شد.
یک دفعه یاد بیبی افتادم که همیشه میگفت: امام هشتم علیهالسلام ، غریب نواز است و دعای در راه ماندگان را اجابت میکند.
یاد قصه صیاد و آهو افتادم که بارها بیبی برایم تعریف کردده بود و پدر عکس آن را در اتاق زده بود.
همان جا که ایستاده بودم، رویم را به طرف حرمت چرخاندم و مثل اوقاتی که مادر با تو حرف میزد و دعا میخوان چشمهایم را بستم و از دلم گذشت: یا امام رضا علیهالسلام ! اگر کمکم کنی، قول میدهم که دیگر دختر خوبی شوم!
هنوز شیرین خلوت با تو در دلم بود که جمعیت از هم شکافت و سایه پدرم بر سرم افتاد…
حالا دیگر همه میگویند که من برای خودم خانمی شدهام و به قول معروف سری تو سرها درآوردهام؛ اما هنوز هر وقت کاسههای طلایی سقاخانهات را میبینم و صدای نقارهخانهات هنگام اذان در گوشم میپیچید، به یاد آن قولی میافتم که به تو دادم و از خودم خجالت میکشم.
چون این روزها صفا و صمیمیت کودکانهام را از دست دادهام و از صداقت و معصومیت بچگیهایم دور شدهام و دیگر نمیتوانم با آن خلوص و سادگی با تو حرف بزنم.
احساس میکنم مدتهاست که زیر قولم زدم و دختر بدی شدهام
شاید بهتر باشد یک بار دیگر در حرمت گم شوم.
دلم برای گریستن تنگ است!
حضور فعال در همه صحنه ها
از دیگر ویژگی های حضرت زینب (س) حضور فعال او در صحنه های جهاد و مبارزه با ستمکاران بود. از آن هنگامی که خودش را شناخت و توانست بین حق و باطل تمییز بدهد در جریانات سیاسی-اجتماعی حضور داشت. گویی زینب باید شاهد و ناظر حوادث تاریخ باشد تا در موقع مناسب بتواند به وظیفه خود که همان رساندن کاروان حسینی به سر منزل مقصود است عمل کند. زینب (س) شاهد بود که چگونه جد بزرگوارش مورد آزار و اذیت قرار گرفته، چگونه دنیا طلبان به خانه فاطمه (س)، محل نزول ملائکه الله هجوم بردند و چگونه آنجا را آتش زدند و مادرش را مضروب ساخته، پدرش را ریسمان بر گردن به طرف مسجد بردند. زینب حاضر بود، می دید که چگونه میخ در به پهلوی مادر فرو می رود و چگونه برادر کوچکش محسن سقط می شود. زینب شاهد بیست و پنج سال خانه نشین شدن علی (ع) بود. وی شاهد بود که پس از خلافت پدرش چگونه دوستان و نزدیکان او از شدت عدالت علی (ع) از دورش پراکنده شده و به دشمنی با او برخاستند. زینب می دید که پدرش در این مدت چهار سال و اندی با مشکلات اساسی و بزرگی همچون ناکثین و مارقین و قاسطین روبرو است و سرانجام شاهد ضربت خوردن و شهادت پدرش بوده است.
و باز هم در آن زمانی که برادرش امام حسن(ع) پس از پدرش خلافت را به دست گرفته و با مشکلاتی مواجه می شود و با بدترین و پلید ترین دشمن اسلام یعنی معاویه به مبارزه می پردازدشاهد و حاضربود. زینب می بیند که یاران معاویه چشم و گوش بسته مطیع فرمان او بودند ، اما امام حسن(ع) یارانی دارد که به طمع دنیا حضرت را تنها گذاشته و به معاویه پیوستند. خیانتی که موجب شد حضرت به ناچار پیمان صلح را امضاء نماید. آری زینب در جریان تمامی این حوادث و اتفاقات قرار داشت.
و اما حضور زینب(س) با امام حسین(ع) در نهضت کربلا حکایتی دیگر است در اینجا زینب(س) هم هدف و آماج تیر حوادث و مصائب قرار می گیرد. هم باید مصیبت از دست دادن برادر و بستگان نزدیک خود را تحمل کند و هم اسیر شود و در عین حال در اسارت باید مبارزه و جهادی داشته باشد. زینب(س) باید در همه عرصه های جهاد و مبارزه حضوری فعال داشته باشد هم خطیب باشد، هم محا فظ حضرت سجاد (ع) و اسرای دیگر، هم هدایتگر، خط دهنده، ترسیم کننده خط مشی سیاسی و هم مبین احکام شرع و جوابگوی یاوه سرایی دشمن. زینب (س)باید اهانت ها و دروغ ها و نسبت های بی اساس دشمنان به شهدا را پاسخ گوید و حقیقت امر را روشن سازد.
بنابراین در جریان اسارت اگر احیانا کسی به شهدای کربلا دروغ و افترایی را مرتکب می شد، زینب(س) خاموشی و سکوت را بر خود روا نمی دانست و دروغش را بر ملا می ساخت و در یک کلام حضور زینب در اسارت باعث شد که تاریخ عاشورا از هرگونه دروغ و تحریف مصون و محفوظ بماند.
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود سِرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
منبع:http://zeinab-salamolah.persianblog
زهد زینب(س)
زهد به معنی بی رغبتی به دنیا است. زهد در مسیر بندگی و عبادت اولین مرحله است یعنی تا انسان دل از اغیارخالی نکند، هرگزطعم ایمان را نمی چشد امام صادق(ع) در این زمینه فرمود:
حرامٌ عَلی قُلوبِکُم اَن تَعرِفَ حَلاوَهَ الایمانِ ، حَتّی تَزِهَدُ فی الدنیا
درک شیرینی ایمان بر دل شما حرام است تا این که به دنیا بی رغبت شوید.
آنان که به معرفت کامل رسیدند در حقیقت زهد را سرمایه اولیه خود قرار دادند پیامبران و امامان(ع) ما، در بی میلی به دنیا ضرب المثل بودند آنان ، از همه کس به معرفت الهی تشنه تر بودند و منزلی جز بارگاه حق تعالی نمی شناختند.
مومن به دنیا همانند وسیله ابزار نظر دارد ، لکن نه آن ابزاری که از دست دادن آن باعث ناراحتی او شود.
یعنی اگر چیزی از دنیا بدست آورد شاد نمی شود و اگر چیزی را هم از دست بدهد غمگین نمی گردد این مطلب را خداوند متعال در قرآن مجید چنین آمده است.
لِّکَیلا تَأسَوا عَلَی مَافَاتَکُم وَ لَا تَفرَحُوا بِماءَا تَاکُم
تا برانچه که از دست شما رفته افسوس نخورید و آنچه به شما رسیده شادی نکنید
زهد مفهومی فراتر از آنچه گفته شد دارد، چرا که زاهد هر چه بارش از دنیا سبک باشد، شتاب و حرکت او به سوی خدا بیشتر است و هرچه از دنیا دور گردد، شادمانی او افزونتر می شود.
به طوریکه ملاحظه می شود اثر سازنده و تربیتی زاهد آن است که هرچه دنیا از انسان فاصله گیرد بر شادمانی او افزوده گردد، یعنی اگر روزی گرسنه است و غذایی نمی تواند فراهم کند، ناراحت نباشد و اگر لباس او مندرس و کهنه است، به همان لباس قناعت کرده و به لباس نو میل پیدا نکند نمونه هایی از این قبیل ، آثار و علایم زهد هستند که هر کس از آن برخورداراست باید به خود بیاید لازم به ذکر است که بین زهد و قرب الهی تناسب مستقیم وجود دارد یعنی هرکس زاهد تر است به خدا نزدیکتر است یعنی هر کس میل به دنیا دارد به نسبت میلش از قرب خدا دور است. حال که فلسفه زاهد این است مسلماً باید پیامبران و امامان معصوم(ع) از پیش کسوتان زهد باشند چرا که آنان محض قرب الهی اند و هیچ حجابی بین آنها و خداوند سبحان و تعالی وجود ندارد و در این راستا است که معمای ساده زیستی پیشوایان مانیز حل می شود و اینکه در تاریخ می خوانیم،حضرت علی(ع)نان جو تناول می کرد یا حضرت زهرا (ع) چادرش از لیفه خرما بود، این بدان معنا نیست که آنها چیزی نداشتند بلکه برای خود نمی خواستند. نداشتن و نخواستن دو مقوله جدا از هم می باشند.
خاندان اهل بیت(ع) افراد فقیری نبودند تا سربار دیگران شوند، بلکه همواره از حاصل دست رنج خود می خوردندو به دیگران نیز می دادند وحتی هم نوعان را برخود مقدم می داشتند و هرگز از حریم زهد و تقوا پا را فراتر نمی گذاشتند.
زینب کبری (س) نیز در خانه ای نشوونما کرد که زهد به عنوان یکی از اصولی ترین پایه های اخلاق و ایمان در آن حاکم بود، زینب(س) ازخردسالی شاهد بود که پدرش همواره غذای خود را به افراد یتیم و بی چیز می داد و مادرش تا پاسی از شب لباسهای کهنه را وصله می زد بارها برای زینب(س) اتفاق افتاده بود که شام شب آنها را سائل طلب می کرد و والدینش با کمال میل به او می بخشیدندو جملگی شب دراز را با شکمی گرسنه به صبح می رساندند و بالاخره دختر علی(ع)می دید که فرش منزل آنها از پوست گوسفند است آری زینب(س) زهد را در شعار و لفظ فرانگرفت بلکه به طور عملی در خانه ای محقر و بی ریا لذت زهد را چشیده و به نقش سازنده آن در تکامل اخلاق و معنویت، علم پیدا کرده بود
منبع:http://zeynaby.persianblog.ir/post/40/
حضرت زینب(س)
رؤيايي دردناك
زينب مسير پرحادثه و دردناكي را كه در پيش دارد، در همان زمان كودكي در آينه رؤيا مي نگرد و براي جدش پيامبر اكرم بازگو ميكند و پيامبر خدا حوادثي را كه در انتظار اوست تعبير ميكند تا او كه دست پرورده علي و بزرگ شده دامان زهراست، خود را براي رويارويي با اين حوادث مهيا سازد. اين رؤيا را در تاريخ چنين ميخوانيم: ارتحال پيامبر خدا نزديك بود، زينب نزد پيامبر آمد و با زبان كودكانه به پيامبر چنين گفت: «اي رسول خدا! ديشب در خواب ديدم كه باد سختي وزيد كه بر اثر آن دنيا در ظلمت فرو رفت و من از شدت آن باد به اين سو و آن سو ميافتادم؛ تا اينكه به درخت بزرگي پناه بردم، ولي باد آن را ريشه كن كرد و من به زمين افتادم. دوباره به شاخه ديگري از آن درخت پناه بردم كه آن هم دوام نياورد. براي سومين مرتبه به شاخه ديگري روي آوردم، آن شاخه نيز از شدت باد در هم شكست. در آن هنگام به دو شاخه به هم پيوسته ديگر پناه بردم كه ناگاه آن دو شاخه نيز شكست و من از خواب بيدار شدم». پيامبر با شنيدن خواب زينب، بسيار گريست و فرمود: «درختي كه اولين بار به آن پناه بردي جدّ توست كه به زودي از دنيا ميرود. و دو شاخه بعد مادر و پدر تو هستند كه آنها هم از دنيا ميروند و آن دو شاخه به هم پيوسته دو برادرت حسن و حسين هستند كه در مصيبت آنان دنيا تاريك ميگردد».